چهارشنبه, ۰۶ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۳۵
در قسمتی از جلد سوم کتاب «به قول پروانه» که خاطرات شهربانو و کبری چگینی از زنان امدادگر استان قزوین است، می‌خوانید: «در کنار مجروحان خودی، سربازان بعثی نیازمند به پانسمان جراحت و واکسن کزاز و آنتی‌بیوتیک نیز وارد بیمارستان‌ها می‌شدند. وقتی می‌خواستیم آمپول تزریق کنیم می‌ترسیدند و اجازه نمی‌دادند. ما هم برای اینکه خود را تبرئه سازیم پوکه آمپول را می‌آوردیم و نشان می‌دادیم. سپس با همان زبان فارسی می‌گفتیم «برای سلامتی خودتان است!» تا اطمینان می‌کردند.»

برشی از کتاب «به قول پروانه» | ترس اسرای بعثی از تزریق آمپول!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جلد سوم کتاب «به قول پروانه» روایت خاطرات شهربانو و کبری چگینی از زنان امدادگر استان قزوین است که این کتاب نخستین بار سال ۱۳۹۶ در ۸۸ صفحه و یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.

این کتاب با مصاحبه رقیه رجبی، تدوین زینت‌السادات موسوی، دبیر مجموعه روح‌الله شریفی، ناشر صریر و به کوشش اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان قزوین منتشر شده است.

در ابتدای کتاب فوق، خاطرات شهربانو چگینی یکی از زنان امدادگر استان قزوین روایت شده که سوم خرداد ۱۳۲۹ در شهر قزوین به دنیا آمده و محل خدمتش در منطقه جنگی، بیمارستان شهید کلانتری – ورزشگاه تختی بوده است.

همچنین در ادامه این کتاب، خاطرات کبری چگینی از دیگر زنان امدادگر استان قزوین بازگو شده که دوازدهم خرداد ۱۳۳۶ در شهر قزوین به دنیا آمده و محل خدمتش در منطقه جنگی، بیمارستان شهید کلانتری، ورزشگاه تختی و بیمارستان صلاح‌الدین ایوبی بوده است.

در بخشی از خاطرات کبری چگینی در کتاب یاد شده آمده است: «... هنگام عبور از سالن بخش متوجه شدم مجروحی به نام محمدعلی رجبی را بستری کرده‌اند. خلبان بود. پایش تیر خورده بود. بعد از دو ساعت کار مجبور شدیم پای او را قطع کنیم. بعد از اتمام جراحی و به هوش آمدن خلبان از او پرسیدم: برادر رمز عملیات چه بود؟

پاسخ داد وقتی من زخمی شدم هنوز عملیات شروع نشده بود، اما همین الان بچه‌ها با رمز یا فاطمه‌الزهرا (س) در حال عملیات هستند. همان لحظه یاد خوابم افتادم. هر مجروحی که می‌آمد از او درباره عملیات می‌پرسیدم. همگی مدعی بودند: یک خانمی بود که در سنگر‌ها به ما آب می‌داد.

در کل روز این اندیشه در ذهنم می‌چرخید که مگر به خواهر‌ها هم اجازه می‌دهند تا خط مقدم بروند؟! ما در آن عملیات بسیاری از سربازان عراقی را به اسارت گرفتیم. فوج اسرا به حدی بود که رزمنده‌ها صندلی‌های اتوبوس‌ها را کنده بودند تا سربازان عراقی سرپا بایستند. اتوبوس‌ها پشت سر هم از مقابل بیمارستان عبور می‌کردند و اسرا به ایستگاه قطار انتقال می‌یافتند.

در کنار مجروحان خودی، سربازان عراقی نیازمند به پانسمان جراحت و واکسن کزاز و آنتی‌بیوتیک نیز وارد بیمارستان‌ها می‌شدند. وقتی می‌خواستیم آمپول تزریق کنیم می‌ترسیدند و اجازه نمی‌دادند. ما هم برای اینکه خود را تبرئه سازیم پوکه آمپول را می‌آوردیم و نشان می‌دادیم. سپس با همان زبان فارسی می‌گفتیم «برای سلامتی خودتان است!» تا اطمینان می‌کردند.

از نظر پزشکی برایمان فرقی نمی‌کرد که مجروح ایرانی باشد یا عراقی. ما وظایف محوله را با میل و رغبت انجام می‌دادیم و سختی کار را به جان می‌خریدیم. چون معتقد بودیم سرباز عراقی نیز بیمار است و خانواده دارد ...»

همچنین در مقدمه این کتاب آمده است: «آنچه پیش روی شماست حاصل سه سال تلاش برای گفتگو با امدادگران قزوین است. زنان صبوری که در روز‌های سخت جنگ، رزمندگان مجروح را تنها گذاشتند. آن‌ها سالیانی پیش ساک سفر بربستند و راهی دیار خطر شدند تا در سلوکی زینبی، جنگ را با همه زشتی‌ها و زخم‌هایش زیبا ببینند.

آن‌ها مرحم بودند، آن‌ها مرهم درد‌های خسته‌جانان بودند. شاید اگر آنان نبودند بخشی از خاطرات بچه‌های جنگ شهید و یا در برابر هجوم ناجوانمردانه و بی‌رحم زخم تاول‌های شیمیایی تسلیم می‌شد. شاید اگر نبودند سروقامتی دیگر برزمین می‌افتاد. آن‌ها هر کس را که زنده کردند یا زنده نگه داشتند «قومی را حیات بخشیدند» درود بر آنها.

آنچه پیش روی شماست انعکاس روزگار دختران جوانی است که حالا گرد پیری بر چهره‌شان نشسته، اما همچنان زندگی در آن روز‌های خاک و خون‌آلود را فراموش نشدنی و به مثابه زیستن در قطعه‌ای از بهشت می‌دانند.»

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده